قدم زدن در بیست سال جلوتر

 

homeوقتی که خاستم ازدواج کنم همه آنهایی که بفکرم بودند آمدند و گفتند سخت است. و آنهایی هم که تعارف داشتند و از خودی ها نبودند پوزخندی به مبارکی میزدند و توی دلشان می گفتند نمی توانی. با اطمینانی تا سقف کشیده از توی چشمانشان به من می گفتند که می بینیم روزی را که زمین میخوری… اما من، به طور کاملن ملموس و شعارگونه ای، دست خدا را احساس می کردم. برای اولین بار در زندگی… تا به حال انقدر نزدیکش نبود. و من اعتماد داشتم به پدرم که دستش کمرم را سفت نگه داشته بود. به خودم که نیرویی جادویی در تمام بدنم در چرخش بود. به انتخابم… که کل مسیر را با من خواهد آمد. آن زن آمد. و همه آنهایی که منتظر شکست من بودند، به گوشه ای رفتند و آرامتر به …خوری خود مشغول شدند. و آن دسته اول برایم خوشحال تر شدند.

مراسم را گرفتیم در زمانی که می دیدیم هر اسکناسش چطور میرسد.

۱: زن اگر ارزشش را دارد هرکاری برایش بکنی کم است

۲: اگر “تنها” مشکل ازدواجت پول است، گورپدرش! می رسد. (من دیدم و اعتقاد دارم) ولی اگر از طرفت مطمئن نیستی بشین سرجایت

۳: تا میتوانید ساده بگیرید. به نفع خودتان است. به عبارت “دل خوش” ایمان داشته باشید. دلتان خوش باشد کافی ست. خرج های من هم ایده آلم نشد.

دوماه بعدش خونه دار شدیم. پولش مدتها بود بلوکه شده بود و درست سر وقتش آزاد شد و رسید. خانه ای کوچک اما پُر رویا. با شادی های مضاعف. باهم میسازیمَش.

 

لبخند ظریف تو به ما نشان داد

آینده پر از خنده شود …..

 


اضافات:

بازهم نقاشی؛ اینبار edward hopper دوسداشتنی

A Memento

 

 

 

: تو نمی دونی تنهایی کشیدن و تنها بودن چقد سخته. خیلی غم انگیزه وقتی که وارد خونه ت میشی، خودت باید چراغا رو روشن کنی. و هیچ کسی پیشت نیست که وقتی می رسی خونه با صدای بلند بهش بگی: میدونی امروز چه اتفاقی افتاد؟

: خب تو که انقد برات سخته میومدی خونه. چرا موندی اونجا؟

: چون من اصولا آدم مازوخیستی هستم.

(از داستان لولیان شوخ؛ خودم؛ هزار و سیصد و نود و یک)

 


اضافات:

– و من چقدر دوست دارم نقاشی های این مرد را Leonid Afremov